کتابخانه مسروری حکم آباد
بخش بزرگی از کشور را می توان در کتابها پیمود اندرولنگ 
قالب وبلاگ
آخرين مطالب
طراح قالب


  شب شعر بسیج کتاب بصیرت به روایت تصویر"

 

کراپ‌شده - کتابخانه مسروری جوین

 

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

مراسم شب شعر دفاع مقدس در روز اول مهر همزمان بادومین رو ز از هفته دفاع مقدس برگزار گردید

 

طبق اعلام قبلی مراسم راس ساعت 19 بعد از نماز مغرب و عشا در محل سالن مطالعه کتابخانه مسروری حکم آباد برگزار گردید

 

ابتدا تلاوتی چند از آیات قرآن کریم توسط قاری نوجوان مسعود حکم آبادی قرائت شد و سپس سرود ملی پخش گردید

 

و بعد از آن مجری برنامه سرکارخانم حکم آبادی با متن ادبی زیبایی جلسه را آغاز کردند و سپس طبق نوبت ذیل شاعران به جایگاه امدند

 

نوبت اول : مهندس احسان عباس آبادی از انجمن ادبی ققنوس سعید فیضی از انجمن ادبی عطاملک نقاب-جناب حجی زاده از انجمن ادبی جغتای

 

نوبت دوم : مهندس مهدی علیپور ازانجمن ادبی ققنوس حکم آباد-کریم علیزاده از انجمن ادبی عطاملک نقاب.حجت الاسلام و المسلمین نجف زاده از نقاب

 

نوبت سوم دکتر جعفری نسب از سبزوار

 

در این مرحله تقدیر از مادران شهیدان عباسعلی حکم آبادی و محمدر ضا کیقبادی صورت گرفت

 

سپس هنرمند خوش صدا جناب پیشه خوش به اجرای برنامه خود پرداخت

 

نوبت چهارم: محمد احمدی از انجمن ادبی ققنوس حکم آباد-علی غلامی از انجمن ادبی عطاملک نقاب-جناب موحدی از انجمن ادبی شهرستان جغتای

 

نوبت پنجم: دکتر حسن دلبری از سبزوار

 

نوبت ششم : محمد ملکوتی از انجمن ادبی ققنوس حسن زرقانی از انجمن ادبی جغتای-بلال زور آبادی از انجمن ادبی عطاملک نقاب

نوبت هفتم: علی احمدی از انجمن ادبی ققنوس حکم آباد-مهدی سهیلی فر از انجمن ادبی عطاملک نقاب-زهرا حکم آباد از انجمن ادبی ققنوس حکم آباد

 

سپس جناب عادلی فر معاون محترم فرمانداری سخنانی کوتاه در باب دفاع مقدس ایراد فرمودند

 

و در نهایت نوبت به اهدای جوایز شاعران عزیز رسید

 

جلسه با ضیافت شام به اتمام رسید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:
[ شنبه 4 مهر 1394برچسب:, ] [ 11:55 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

                 عشق یعنی استخوان و یک پلاک                      سالها، تنهای تنها زیر  خاک

ادب دوست گرام: کلیه علاقمندان به شعر و ادب


بدینوسیله از جنابعالی دعوت می شود در محفل ادبی " شب شعر دفاع مقدس " که با  حضور شاعران شهرستانهای سبزوار ،جغتای و جوین  و با شرکت کلیه مسئولان

 

شهرستان برگزار می گردد ، شرکت فرمایید.

          زمان : چهارشنبه اول مهر ماه بعد از نماز مغر ب و عشاء                                      مکان : سالن مطالعه کتابخانه مسروری حکم آباد 

                                                                                                                                                                                                                                                         مسئول کتابخانه مسروری                

                                                                                                                                                                                                                                                                  حسین ملکوتی اصل           


برچسب‌ها:

 

 

جلسه انجمن ادبی ققنوس  این هفته نیز طبق روال قبلی راس ساعت 18 در محل سالن مطالعه کتابخانه مسروری برگزار گردید.

 

این جلسه با مدیریت مهندس احسان عباس آبادی تشکیل گردید و ایشان ضمن خیر مقدم به حضار و ارائه سروده خود جلسه را اغاز کردند.

در این جلسه فراخوان شب شعر دفاع مقدس نیز ابلاغ شد.

 

به اطلاع می رساند شب شعر دفاع مقدس روز 01/07/1394 همزمان با روز دوم از هفته دفاع مقدس با حضور شاعران سبزوار و جوین و جغتای برگزار خواهد گردید.

 

این جلسه از استقبال خوبی برخوردار بود.

 

و اشعار و دلنوشته های زیبایی خوانده شد.برای نمونه من اثر دانش اموز زهرا حکم آبادی را در ا ین و بلاگ قرار میدهم.

 

زندگی دوست داشتنی خواهد شد :

 

اگر صدای تنفس خدا را شنیده باشی

 

و اگر تنها تو باشی در تپه ای دور

 

اگر سوسن ها باز شده باشند

 

اگر جوجه های چکاوک پرواز را یاد گرفته باشند

 

زندگی دوست داشتنی خواهد شد :

 

اگر نور ماه در چشمانت برق بزند

 

اگر صدا تنها صدای او از درخت و نسیم باشد

 

در دمدمای غروب هنگام طلوع ماه ، در باد، در قلب پروانه  و در کبوتری در آشیانه...

 

زندگی دوست داشتنی خواهد شد :

 

اگر بدوی فریاد بکشی...

 

اگر جز خدا چیزی را نبینی و نشنوی...

 

اگر این غروب هرگز تمام نشود...

 

اگر زمین به حال خودش بچرخد...

 

و آفتاب و مهتاب همچنان بتابند..

 

اگر از دلیل و منطق لحظه ای دور شوی

 

در عمق تنفس آن غروب

 

زندگی دوست داشتنی خواهد شد :

 

 

نامش تنفس غروب....

 

 

 


برچسب‌ها:

 در شامگاه مورخه  14/05/1394 در حسینیه ملایجرد شهر نقاب مراسم شب شعر به مناسبت چهلمین روز درگذشت معلم ،ادیب،شاعر و محقق جوینی مرحوم علی اکبر ملایجردی برگزار گردید.

شاعران انجمن ادبی ققنوس هم بنا بر دعوت مسئولین برگزاری این مراسم ادبی و به پاس قدردانی از هنر و ادب در این مراسم با شکوه شرکت کردند.

 

مراسم با سخنرانی استاد ملک فر از  دوستان نزدیک ان مرحوم و خاطرات روزهای ا خر بودن با مرحوم ملایجردی آغاز شد.استاد ملک فر با سخنرانی ادبی خود باعث سنگین شدن جو مراسم بیش از بیش شدند.

 

واقعا متاثر شدیم زمانیکه از روحیه و وطن پرستی ان مرحوم سخن به میان امد.

 

نوبت به شاعران رسید یکی پس از دیگری شعرهای خود را خواندند.

 

مهدی سهیلی فرزند شاعر مرحوم جوینی براتعلی سهیلی  قبل از خواند شعر خود نکته جالبی بیان نمودند.ایشان گفتند ایکاش زمانی که زنده هستند قدر این گوهران را بدانیم وگرنه این شعر های ما و این مراسمات نمی تواند جبران کند نبودن ایشان را.

 

واقعا همانگونه است ما متاسفانه مرده پرست هستیم تا زمانیکه ان مرحوم زنده بودند اصلا خبری از نکوداشت .پاسداشت و تقدیر وتشکرنبود .

 

بگذریم.. 

 

تصاویر مربوط به شاعران انجمن ادبی ققنوس کتابخانه مسروری حکم آباد را در ادامه خواهید دید.

 

استاد ملک فردر حین سخنرانی و خواندن شعر خود.

مهدی علیپور در حین خواندن شعر خود

 

محسن مجاهد در حین خواندن شعر خود

محمد احمدی در حین خواندن شعر خود

 

 


برچسب‌ها:

 

جلسه انجمن ادبی ققنوس این هفته حال و هوای خاصی داشت.طبق اعلام قبلی بخشدار محترم عطاملک جناب آقای حکم آبادی در این جلسه حضور پیدا کردند.ایشان از قدیم الایام علاقه فراوانی به شعر و ادب داشته و اینکه سالهای دور حلقه ای تشکیل داده و در مسجدجامع به شعرخوانی می پرداختند.

 

از این جهت بسیار خرسندیم

این جلسه راس ساعت 19 تشکیل شد.

از هفته های دیگر جمعیت بیشتر بود.

این هفته سرکارخانم احمدآبادی دیگر مهمان این هفته بودند که قرار شد منبعد عضو انجمن باشند و در همه جلسات شرکت نمایند.ایشان در پایان جلسه از نحوه تشکیل و اداره این انجمنابراز رضایت داشتند.

 

 

آقای ملایی مثل همیشه جلسه را با شعر زیبایی شروع کردند . سپس حضار به ارائه آثار خودپرداختند.

 

زهرا حکم آبادی قطعه ای شعر سپید با نام بادبادک خواندند. خانم حکم آبادی داستان کوتاه در قالب ضرب المثل خواندند.خانم حاتمی قطعه شعری از فروغ فرخزاد خواندند.نگین وکیلی از عشق گفت.خانم احمد آبادی این جلسه مطلبی ارائه ندادند.سحر ملایی از حضرت محمد خواندند.علی احمدی شعر زیبایی در خصوص وصف مقام شهدای غواص خواندند که مورد تحسین قرار گرفت.محمد احمدی از امام زمان سرودند.محمد حکم آبادی داستانک زیبای خود را خواندند.و شعر طنزی که با مضمون من زن گرفتم تو نگیر.خواندند.مهندس علیپور شعر زیبایی عاشقانه خواندند.احسان عباس آبادی نیز شعر با مضمون....خواندند.

 

و در نهایت نوبت به بخشدار محترم رسید.ایشان ضمن تشکر از مسئول کتابخانه و مسئول انجمن و اعضای انجمن .این جلسه را پربار توصیف کرده و خواهان برگزاری مرتب آن شدند.

و قطعه شعری در خصوص امام زمان خواندند که بسیار زیبا بود و مورد تحسین واقع شد.

و همچین شعری  با عنوان یاد ایام با مضمون یاداوری خاطرات جلسه شعر سالهای قبل خواندند که زیبا بود.

 

در نهایت جلسه راس ساعت 20/10 دقیقه با ذکر صلوات به پایان رسید.

 

 


برچسب‌ها:

 

جلسه انجمن ادبی ققنوس امروز عصر راس ساعت 19  با حضور  افتخاری

 

بخشدار محترم عطاملک جناب آقای حکم آبادی

 

و تنی چند از همشهریان فرهنگی حکم آباد تشکیل می گردد.

 

خواهشمند است در این جلسه حضور بهم رسانید.


برچسب‌ها:

 با تموم شدن کنکور انگار چرخه زندگی کتابخوانی خوابیده،اصلا بدجور خلوت شد کتابخانه.دلم گرفت

ولی برای خودم برنامه ریزی کردم که وقتم تو کتابخانه تو این روزای خلوت چطور بگذرونم

صبح ساعت هشت که میام بدون هیچ معطلی میرم سمت وبلاگ و مشتاقانه نظرات دوستام نگاه می کنم  مهدی عزیز ، آقا کاظم،رضاملایی ، و ...

 .خودمونیم بعضی وقتا که نظر نذاشته باشن مثل امروز خیلی دلم میگیره.ولی خب حق میدم حتما یا مطلب خوب نبوده یا کاری پیش اومده ، به امید روزای بعد...

و سپس ی پست جدید قرار میدم تو وبلاگ.

فکر کنم نیم ساعت طول بکشه

و سپس به گلدونای زیبای کتابخانه که یکماهی میشه خریده شده آب میدم هرروز دقیقا نگاه می کنم که چقدر رشد کردند .این به من انرژی میده.وا قعا زیبا هستن.

 

 

بعد از اون با خودم عهد بستم هرماه 200کتا ب جدید به کتابخانه اضافه کنم .حالا چه ارسالی از نهاد باشه چه اهدایی از اعضا باشه چه کتابای خودم باشه.و امروز کتابهایی جدید جدا کردم که شامل یکصد100 کتاب کودک و 50 کتاب بزرگسال میشه که قراره ثبت سامانه کنم.

و اینکه  هر روز...

متن تمومش نکردم و سه نقطه گذاشتم تا اگه دوست داشتین و فکر جدیدی داشتین که هم برای کتابخانه و هم برای وبلاگ وخودم فکر می کنید مفیده ، خوشحال میشم تو قسمت نظرات بنویسین تا انجام بدم.


برچسب‌ها:

 

 

 


برچسب‌ها:

 حمید مصدق:

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم؛

باغبان از پی من تند دوید؛

سیب را دست تو دید؛

غضب آلود به من کرد نگاه؛

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک؛

و تو رفتی و هنوز؛

سال هاست که در گوش من آرام آرام؛

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم؛

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛

که چرا باغچۀ کوچک ما سیب نداشت؛


بعدها فروغ فرخزاد جواب حمید مصدق را اینطور داده است:

من به تو خندیدم؛

چون که می دانستم؛

تو به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدی؛

پدرم از پی تو تند دوید؛

و نمی دانستی باغبان باغچۀ همسایه؛

پدر پیر من است؛

من به تو خندیدم؛

تا که با خندۀ خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم؛

بغض چشمان تو لیک؛

لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک؛

دل من گفت: برو!

چون نمی خواست به خاطر بسپارد؛

گریۀ تلخ تو را؛

و من رفتم و هنوز؛

سال هاست که در ذهن من آرام آرام؛

حیرت و بغض تو تکرار کنان؛

می دهد آزارم؛

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛

که چه می شد اگر باغچۀ خانه ما سیب نداشت؛


و از آنها جالب تر جوابیۀ یک شاعر جوان به اسم جواد نوروزی بعد از سال ها به این دو شاعر است:

دخترک خندید و

پسرک ماتش برد!

که به چه دلهره از باغچۀ همسایه، سیب را دزدیده؛

باغبان از پی او تند دوید؛

به خیالش می خواست؛

حرمت باغچه و دختر کم سالش را؛

از پسر پس گیرد!

غضب آلود به او غیظی کرد!

این وسط من بودم؛

سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم

من که پیغمبر عشقی معصوم،

بین دستان پر از دلهرۀ یک عاشق

و لب و دندان 

تشنۀ کشف و پر از پرسش دختر بودم

و به خاک افتادم

چون رسولی ناکام!

هر دو را بغض ربود...

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

«
او یقیناً پی معشوق خودش می اید

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

«
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد

سال هاست که پوسیده ام آرام آرام!

عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!

جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت؛

 

جلسه انجمن ادبی ققنوس هر هفته پنجشنبه ها راس ساعت 30/18 در محل کتابخانه مسروری.

منتظرتان هستیم


برچسب‌ها:
[ سه شنبه 19 خرداد 1394برچسب:حمید مصدق,فروغ فرخزاد,جواد نوروزی,مشاعره,اشعار عاشقانه,کتابخانه مسروری,, ] [ 8:11 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

خداحافظ ای چشمه روشنایی

خداحافظ ای قربت و آشنایی

خداحافظ ای قصه ناتمامم

خداحافظ ای روح خواب و خیالم

خداحافظ ای خواب شیرین مــن

خداحافظ ای عشق دیرین من

خداحافظ ای سربـــه سر زندگی

خداحافظ ای دین و آیین مـــن

خداحافظ ای شادی لحظه هایم

خداحافظ ای مهربان خیالم

خدا حافظ ای راز پنهان قلبم

خداحافظ ای شادمانی هر دم

خداحافظ ای اشک جاری ز چشمم

خداحافظ ای عشق پاک سرشتم

خداحافظ خداحافظ ، عزيزِ مهربانِ من

تو اي تنها ستاره در تمامِ کهکشانِ من

خداحافظ خداحافظ سرآغازِ کتابِ من

تو اي مرموزِ راز آلود ، سوالِ بي جوابِ من

خداحافظ ای ناله های شبانه

خداحافظ ای عاشق بی بهانه

خداحافظ ای شور عشق و جدایی

خداحافظ ای لحظه ی آشنایی

خداحافظ خداحافظ ، اي عشقِ جاوِدانِ من

هميشه همدم و همراز ، تو ماهِ آسمانِ من

خداحافظ خداحافظ سيَه چشمِ سيه گيسو

تو که قلبِ مرا کردي به سحرِ چشمِ خود جادو

خداحافظ ای شوکت بودنـــــــــم

خداحافظ ای مهر زرین مـــن

خداحافظ ای خنده و گریــــــه ام

خداحافظ ای سوگ دیرین مـن

خداحافظ خداحافظ ، تو اي زيباتر از رويا

خداحافظ خداحافظ ، تو اي آبي تر از دريا

خداحافظ خداحافظ ، تو اي جاري مثالِ رود

خداحافظ خداحافظ ، هميشه تا ابد بدرود

خداحافظ ای برگ پاییزی راه

خداحافظ ای بودنت گاه و بی گاه

خداحافظ ای برده ی بیقراری

خداحافظ ای ساز ناسازگاری

خداحافظ ای اشک شبهای هجـــر

خداحافظ ای رخنه در دین من

خداحافظ ای بیم و امیـــــــد دل

خداحافظ ای وهم رنگین مــــن

خداحافظ ای ناشر دفتر درد

خداحافظ ای دوری ام در دلت سرد

خداحافظ ای صاحب این دل من

تو را می سپارم به این خالق تن

خداحافظ ای ماه شب های تارم

خداحافظ ای درد جانسوز جانم

خداحافظ ای عشق روزای خوبم

 

خداحافظ ای شور و شوق حضورم


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:خداحافظ,شعر خداحافظی,خداحافظ همین حالا,کتابخانه مسروری,, ] [ 11:36 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 امروز بعد از چند روز تعطیل دوباره اومدم کتابخانه.دلم واقعا تنگ شده بود.بدجور بهش عادت کردم.

تو این چند روز اتفاقات خوشایندی برام افتاد.حس عجیبی پیدا کردم.

علتش هم خیلی ساده است..

چون  یکی از افرادی که سالهای نه چندان دور حدود 10سال پیش  با هم دوست بودیم و بهترین دوست دوران زندگی ام بود و دیگه ازش خبری  نداشتم و تو فضای مجازی پیدا کردم وچند ساعت به گپ و صحبت مشغول بودیم. چه دنیای آشنای دلنشینی بود.چقدر خوبه بعضی مواقع به گذشته برگشت.باور نمی کنید.تلخی ها و خوشی های اون سالها همش یادمون بود.و از تعریف کردن ،بعضی مواقع دلخور میشدیم و بعضی مواقع لذت می بردیم.

ولی وقتی الان از مشکلاتش گفت واقعا ناراحت شدم.خیلی فکر کردم .

اینکه یک انسان تا کی  باید تاوان اشتباهات بده.

اینکه بعضی مواقع انسان تنهاست و بهترین دوستش هم کاری براش نمیتونه بکنه.

 اینکه چقدر از هم دورشدیم و از حال هم بی خبر شدیم.

خیلی حرف برای گفتن داشتیم و خیلی چیزا هم گفتیم ولی باید خداحافظی می کردیم.بدون اینکه بتونم بهش کمکی کرده باشم.

این شعر زیبا رو از سهراب سپهری  تقدیم می کنم به دوست خوبم:

**********************************************

شب آرامی بود
 
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:
با خودم می گفتم 
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
 
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم


برچسب‌ها:
[ شنبه 16 خرداد 1394برچسب:فضای مجازی,زندگی,مشکلات زندگی,سهراب سپهری,یادداشت های من,, ] [ 9:21 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:
[ شنبه 9 خرداد 1394برچسب:, ] [ 10:36 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 جلسه انجمن ادبی ققنوس روز پنجشنبه ساعت 30/18 در محل کتابخانه مسروری تشکیل شد.

آقای ملایی مسئول کانون د رابتدا مناسبتهای هفته  گذشته از قبیل روز بزرگداشت خیام و عطار نیشابوری و فردوسی  را جهت آگاهی حضار بیان نمودند.

سپس وجه تسمیه ضرب المثل" هفت خط" را اینگونه بیان کرد.

این عبارت از اصطلاحات می گساران و باده نوشان بوده است که اکنون دیگر در موارد گوناگون به کار برده می شود.  

جام جم یا جام جمشید که در گذشته نام جام شراب خواری بوده است دارای هفت خط درجه بندی بوده است که هر کدام از این خطوط  ظرفیت شراب خواران را نشان می داده است، در آن زمان اگر باده نوشی حتی یک قطره از شراب خود را باقی می گذاشت مورد سرزنش و تحقیر قرار می گرفت. از این رو هر کس می کوشید جام را فقط تا آن اندازه ای پر کند که می تواند آن را بنوشد.

 هریک از خط ها نامی داشت و خط هفتم را خط جور  می نامیدند.
خط جور خطی است که پیاله ی شراب در آن جا مالامال  و سرریز شده و کمتر کسی از عهده ی نوشیدن آن بر می آمده است

باده نوشانی که جام خود را تا خط جور پر می نمودند ولی از عهده نوشیدن همه ی آن بر نمی آمدند به دیگری تعارف می کردند و جام را خالی نموده تا قطره ای از آن باقی نگذارند
و امروز این اصطلاح برای هر خوراکی و نوشیدنی و هر امر نیمه تمام به کار گرفته می شود.
اصطلاح هفت خط نیز که برای افراد حرفه ای و کار کشته به کار می رود از همین جا به وجود آمده است. اما امروزه معمولا به افرادی که در تقلب و کلاهبرداری رقیب ندارند هفت خط می گویند

سپس هر یک از حضار به ارائه اثار خود پرداختند.

سحر خانم شعری زیبا در وصف ولایت پیامبر اکرم ص خواندند.

نگین وکیلی داستانک زیبایی با مضمون استاد فیزیک ارائه دادند.

محمد احمدی که هفته گذشته شعری با عنوان " یا مهدی زودتر بیا" خوانده بود این هفته " قطعه شعری با عنوان" مهدی جان دیگر نیا" را خواندند که بسیار زیبا بود.

مصطفی کلاته عربی نیز اولین جلسه حضور داشتند و برای همین مطلبی با خود نداشتند.

علی احمدی مثل همیشه شعری زیبا در وصف ....سرودند.

محمد حکم آبادی داستانک زیبایی با عنوان "عجب صبری خدا دارد" را خواندند که البته بنده با توجه به اینکه به مراجعه کننده ها کتاب امانت میدادم متوجه اصل داستان نشدم با اینکه علاقه زیادی به داستان کوتاه های آقای حکم آبادی دارم/

آقای مهندس عباس آبادی به سبک شعر نیمایی قطعه شعری خواندند و همان اول اعلام کردند که برداشت آزاد است و شعر من مخاطب خاص ندارد که واقعا لذت بردیم.

در نهایت آقای ملایی بخاطر اینکه داستان محمد آقا عنوان "عجب صبری خدا دارد" بود شعری زیبای "عجب صبری  خدا دارد" از معینی کرمانشاهی را در خاتمه خواندند.

 

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    همان یک لحظه ی اول ،

    که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

    جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

    به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند  بزمی  گرم عیش و نوش می دیدم ،

    نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،

    بر لبِ ، پیمانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی  رنگین ،

    زمین و آسمان را

    واژگون ، مستانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    نه طاعت می پذیرفتم ،

    نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،

    پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

    سبحه ی ، صد دانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

    هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

    آواره و دیوانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،

    سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

    پروانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    اگر من جای او بودم .

    به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

     تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

    گردش این چرخ را

    وارونه ، بی صبرانه می کردم  .

   

    عجب صبری خدا دارد !

     اگر من جای او بودم .

    که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،

    به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

     در این دنیای ، پر افسانه می کردم .

   

    عجب صبری خدا دارد !

    چرا من جای او باشم .

    همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

    وگرنه من به جای او چو بودم ،

    یک نفس کی عادلانه سازشی ،

    با جاهل و فرزانه می کردم .

    عجب صبری خدا دارد !   عجب صبری خدا دارد !

شعری از: معینی کرمانشاهی

جلسه با ذکر صلوات خاتمه یافت.


برچسب‌ها:

 

جلسه انجمن ادبی ققنوس این هفته راس ساعت 18 در محل کتابخانه مسروری برگزار گردید.

جناب ملایی مسئول انجمن قطعه زیبایی از شاملو خواندند که بسیار دلنشین و پرمغز بود به این شرح:

بوي سيگارٍ شديدي آمد...
با خودم ميگويم، نکند باز پدر غمگین است ،نکند باز دلش...
پله هارا دو به یک طی کردم تا رسیدم بر بام!
پدرم را دیدم،
زیر آوار غرورش مدفون زیر لب زمزمه داشت
که خدا عدل کجاست؟که چرا مزه ی فقر وسط سفره ی ماست.!!!
و چراها و چرا های دگر..

دل من هم لرزید مثل زانو ی پدردیدن این صحنه آنچنان دشوار بود
که مرا شاعر کرد...

سپس سحر ملایی قطعه ای شعری زیبا در وصف معلم خواندند

خانم فاطمه حکم آبادی نیز داستان کوتاه در قالب خاطره مدرسه شهید کامیاب سالهای نه چندان دور شهر حکم آباد خواندند .(لازم به ذکر است این مدرسه خاطرات کودکی بسیاری از جوانان و میانسالان این دیار می باشد)

اقای احمدی دو قطعه شعر یکی در خصوص شهادت امام موسی کاظم ع و دیگری در خصوص امام زمان سراییدند که انصافا بدون نقص بود.

 

آقای محمد حکم آبادی داستان کوتاهی با عنوان :خواب امروز را فردا دیدم خواندند .که واقعا اگر خودشان توضیح نمی دادند با یک بار خواندن و گوش دادن متوجه معنی آن نمیشدیم.این نشان از تبحر این نویسنده جوان درهنر داستان نویسی می باشد.


برچسب‌ها:

 

جلسه انجمن ادبی ققنوس امروز ساعت 11 برگزار گردید.

به علت تغییر ساعت استقبال نسبت به جلسات قبلی کم بود.

اقای ملایی مسئول انجمن ضمن خوشامدگویی جلسه را آغاز کرد.

محمد حکم آبادی با داستان کوتاه خود حال و هوای دفاع مقدس را در ما زنده کرد.

مهدی علیپور قطعه شعر زیبایی را سرود که مورد بحث و نقد اعضای انجمن بخصوص مسئول انجمن قرار گرفت و باعث شد یکبار دیگر تکرار کنند

زهرا خانم باز شگفت زده کرد با سن کم اشعار پرمغزی  را می سراید.

نگین وکیلی برای بار اول شعر گفت .و انصافا خیلی هم زیبا بود با موضوع بهار...

فاطمه حکم آبادی داستانک خود را خواندند که به اذعان حاضران نسبت به داستانهای قبلی کم فروغ تر بود

به امید جلسه ای پربارتر در جلسات بعدی..

 

 

 


برچسب‌ها:

دیروز خانم زهرا حکم آبادی  از اعضای فعال کتابخانه  با چهره ای خندان ،یک نایلون بزرگ پر کتاب و تعداد 17 حلقه دی وی دی برای اهدا به کتابخانه آورده بود.

خیلی خوشحال شدم .و ازشون تشکر کردم.واقعا کتابهای فوق العاده ای بودند...

بعد از تحویل کتابها ازم درخواست ثبت نام در آزمون استخدامی دستگاه های اجرایی کشور را کرد.

من رشته شون میدونستم از قبل.(کارشناسی جغرافیا و دانشجوی ارشد برنامه ریزی شهری ) .خیلی خوشحال بود که بالاخره یک آگهی استخدامی اعلام شده و خودش و دوستاش میتونن شرکت کنند.

دفترچه آزمون رو دانلود کردم .واقعا خیلی از رشته ها رو میدیدم و چند ارگان که درخواست نیرو داده بودند.

دفترچه  رو داشتم از ابتدا  نگاه میکردم و با خودم می گفتم حتما صفحات بعدی رشته جغرافیا باشه.ولی دریغ و صد افسوس که ا صلا انگاری خبری نبود.چرا دروغ نباشه، یک نفر تو خراسان شمالی میخاستند اونم از نوع مرد که شامل این خانم نمی شد.

مجبور شدم بهش بگم که نیست.

داشتم دیوونه میشدم وقتی چهره خندانش یهو بهم ریخت.آخه حق داشت .با سختی و با وجود چند بچه قد و نیم قد درس میخوند.

خودش میگفت تو دوره کارشناسی دوستان و همکلاسی هایی از غرب و جنوب و شمال کشور هم بودند.پس اونا الان چیکار می کنند.چرا باید رشته ای که بازار کار نداره رو سالی اینقدر دانشجو پذیرش کنه و همه امیدوار بشن و ...

ازم تشکر کرد و از کتابخانه بیرون رفت.

واقعا درست میگفت.منم خیلی به فکر فرو رفتم.این قضیه خیلی روم تاثیر گذاشت تا حدی که از دیروز تا حالا حالم خوب نبود.خودم جای اون گذاشتم و گفتم اگه منم بودم حتما ناراحت میشدم. 


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 19 فروردين 1394برچسب:اهدای کتاب,کتابخانه مسروری,فارغ التحصیلان بیکار,رشته جغرافیا,کتابخانه حکم آباد,, ] [ 15:6 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

 

 

 

 

 

 

جلسه انجمن امروز عصر راس ساعت 15/30 طبق اعلام قبلی آغاز گردید. آقای ملایی بعد از چند هفته غیبت که به علت کسالت

نتوانسته بودندشرکت کنند دراین جلسه خوشبختانه حاضر شدند و از این بابت از ایشان تشکر می نماییم.

و در ابتدا آقای ملایی ضمن خیر مقدم به حضار شاعران را برای شنبه شب به شب شعر آیینی دعوت کرد که قرار است در حوزه

علمیه خواهران برگزار گردد. و سپس حضار به ارائه آثار خود پرداختند.

 

جلسه انجمن ادبی ققنوس هر هفته پنج شنبه ساعت 15/30 در کتابخانه مسروری.

 

 


برچسب‌ها:

 

 جلسه انجمن ادبی امروز عصر با کمی تاخیر ساعت 55/15 دقیقه به مدیریت مهندس احسان عباس آبادی شروع گردید.

آقای احسان پس از خوش امدگویی به حضار و تسلیت شهادت حضرت فاطمه زهرا قطعه شعر خود را تقدیم به حضرت صاحب الزمان نمود که بسیار زیبا بودند. دو تن از دوستان نیز شعرهای آیینی در مورد شهادت ام ابیها خواندند که واقعا جای تقدیر دارد که حضار به فیض کامل رسیدند.

آقای مهندس مهدی علیپور نیز طبق معمول از دفتر شعر خود به صورت تصادفی دو شعر انتخاب نمودند که مثل همیشه سرشار از احساس بود.مانند:

در شبی مهتابی دخترک   قالیباف....

فراموش کردم این شعر را از ایشان بگیرم و حتما  درفرصتی بهتر دروبلاگ همین پست قرار خواهم داد تا همگان لذت ببرند.انصافا زیبا ودلنشین بود و بنده محو معنی این شعر بودم و خاطرات شیرین گذشته برایم نمایان شد.

خانم فاطمه حکم آبادی مطلبی  در قالب خاطره داستان ارائه دادند  با مضمون بهمن 57 در حکم آباد. که قصد داشتند در ایام دهه فجر بخوانند که به علت عدم تشکیل جلسه انجمن در ان تاریخ الان خوانده شد و بسیار هم شیرین بود و ایام سالهای دور حکم آباد برایمان مصور شد.

 

 

هر هفته  پنج شنبه منتظرتان هستیم


برچسب‌ها:

 

 

جلسه انجمن ادبی پنجشنبه هفته قبل با 6نفر تشکیل شد.

جای تقدیر دارد از آقای مهدی علیپور و محمد حکم آبادی و علی احمدی خانم ها فاطمه حکم ابادی و خانم مرضیه حاتم مقدم و نیز دانش آموز گرامی زهرا حکم ابادی که با حضور خودباعث تشکیل انجمن ادبی ققنوس گردیدند.

انصافا اشعار زیبایی خوانده شد بخصوص شعر زیبای خانم زهرا حکم آبادی.

 

در انتها نیز حضار به بحث و گفتگو پیرامون چرایی و چگونگی تشکیل انجمن در سال 94.

 


برچسب‌ها:

جلسه انجمن ادبی طبق رول قبلی راس ساعت 15/30 با حضور اکثر  اعضا در بخش کودک کتابخانه مسروری برگزار گردید

در ابتدای مراسم رضا ملایی مسئول انجمن میلاد باسعادت امام حسن عسگری را تبریک گفته و به خاطر عدم حضور شان در جلسه قبلی پوزش خواستند.

در ابتکاری جالب آقای ملایی برگه هایی در بین اعضا توزیع نموده و از آنان خواست با موضوع های غیبت و دریا و حضرت محمد(ص) به صورت فی البداهه شعر در حد دو الی سه

متن در حد چند خط ارائه دهند.که خوشبخاته آثار چند نفر از شرکت کنندگان بسیار زیبا بود و مورد تحسین همگان واقع شد.

درادامه هر یک از حضار به ارائه آثار خود پرداختند.

دراین مراسم آقای ملکوتی هم از اعضای انجمن ادبی که عضو کتابخانه نیز می باشند خواست در مسابقه خاطره نویسی ویژه اعضای کتابخانه شرکت نمایند.

 

به انتخاب یک نمونه شعر از گروه سنی نوجوانان از خانم زهرا حکم آبادی که به خاطر اهانت مجله شارلی ابدو به ساحت حضرت محمد(ص)می باشد در ادامه می خوانیم

 

 خجالت

"محمد" می شنوی؟
آسمان صلوات می فرستد
می شنوی ابر صلوات می فرستد
بادلحظه ای قطع شد
ایستاده و صلوات می فرستد
زمین باری یک ثانیه 
از مدارخود خارج شده و صلوات می فرستد
خورشید لحظه ای نتابید
بی گمان او هم صلوات می فرستد
پرنده لحظه ای معلق در هوا ماند، بدون آنکه بال بزند
معلوم است،او هم صلوات می فرستد
خدا لحظه ای به دنیا نگاه می کند،لبخندی میزند و صلوات می فرستد
دست و پای تمام کسانیکه نامش را می شنوند
سست شده و صلوات می فرستد
حتی دست و پای کاریکاتوریست پیامبر هم 
با خجالت صلوات می فرستد

برچسب‌ها:

 چند قورباغه از جنگلی عبور می‌کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار

گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به آن دو قورباغه گفتند: «که دیگر چاره‌ای نیست، شما به

زودی خواهید مرد.»دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما 

 قورباغه‌های دیگر مدام می‌گفتند که دست از تلاش بردارند چون نمی‌توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند

مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته‌های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال

پرت شد و مرد. اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می‌کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد

می‌زدند که تلاش بیشتر فایده‌ای ندارد او مصمم‌تر می‌شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد بقیه

قورباغه ها از او پرسیدند: «مگر تو حرف‌های ما را نمی‌شنیدی؟»


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 8 بهمن 1393برچسب:داستانگ,داستان کوتاه,قورباغه,داستان قورباغه,کتابخانه مسروری,انجمن ادبی ققنوس,, ] [ 16:55 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 من به مردي وفا نمودم و او

پشت پا زد به عشق و اميدم
هر چه دادم به او حلالش باد
غير از آن دل كه مفت بخشيدم
 
 دل من كودكي سبك سر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كه مي گفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش كرد؟
 
اگر از شهد آتشين لب من
جرعه اي نوش كرد و شد سرمست
حسرتم نيست زآنكه اين لب را
بوسه هاي نداده بسيار است
 
باز هم در نگاه خاموشم
قصه هاي نگفته اي دارم
باز هم چون به تن كنم جامه
فتنه هاي نهفته اي دارم
 
 باز هم مي توان به گيسويم
چنگي از روي عشق ومستي زد
باز هم مي توان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستي زد
 
 باز هم مي دود به دنبالم
ديدگاني پر از اميد و نياز
باز هم با هزار خواهش گنگ
مي دهندم بسوي خويش آواز
 
 باز هم دارم آنچه را كه شبي
ريختم چون شراب در كامش
دارم آن سينه را كه او مي گفت
تكيه گاهيست بهر آلامش
 
 زانچه دادم به او مرا غم نيست
حسرت و اضطراب و ماتم نيست
غير از آن دل كه پر نشد جايش
به خدا چيز ديگرم كم نيست
 
كو دلم كو دلي كه برد و نداد
غارتم كرده، داد مي خواهم
دل خونين مرا چكار آيد
دلي آزاد و شاد مي خواهم
 
دگرم آرزوي عشقي نيست
بي دلان را چه آرزو باشد
دل اگر بود باز مي ناليد
كه هنوزم نظر به او باشد
  
او كه از من بريد و تركم كرد
پس چرا پس نداد آن دل را
واي بر من كه مفت بخشيدم
دل آشفته حال غافل را

برچسب‌ها:

 

 

 داستانک «متشکرم» از آنتوان چخوف

 

 همين چند روز پيش، "يوليا واسيلي اونا" پرستار بچه‌هايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم.به او گفتم: - بنشينيد يوليا. مي‌دانم كه دست و بالتان خالي است، اما رو در بايستي داريد و به زبان نمي‌آوريد. ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي روبل به شما بدهم. اين طور نيست؟ چهل روبل.نه من يادداشت كرده‌ام. من هميشه به پرستار بچه‌هايم سي روبل مي‌دهم. حالا به من توجه كنيد. شما دو ماه براي من كار كرديد. دو ماه و پنج روز دقيقا. دو ماه. من يادداشت كرده‌ام، كه مي‌شود شصت روبل. البته بايد نه تا يكشنبه از آن كسر كرد.همان‌طور كه مي‌دانيد يكشنبه‌ها مواظب "كوليا" نبوده‌ايد و براي قدم زدن بيرون مي‌رفتيد. به اضافه سه روز تعطيلي"...يوليا واسيلي اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چين‌هاي لباسش‌ بازي مي‌كرد ولي صدايش در نمي‌آمد.سه تعطيلي. پس ما دوازده روبل را براي سه تعطيلي و نه يكشنبه مي‌‌گذاريم كنار... "كوليا" چهار روز مريض بود. آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط مواظب "وانيا" بوديد. فقط "وانيا" و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌ها باشيد. دوازده و هفت مي‌شود نوزده. تفريق كنيد.آن مرخصي‌ها، آهان شصت منهاي نوزده روبل مي‌ماند چهل و يك روبل. درسته؟ چشم چپ يوليا قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌اش مي‌لرزيد. شروع كرد به سرفه كردن‌هاي عصبي. دماغش را بالا كشيد و چيزي نگفت.... و بعد، نزديك سال نو، شما يك فنجان و يك نعلبكي شكستيد. دو روبل كسر كنيد. فنجان با ارزش‌تر از اينها بود. ارثيه بود. اما كاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حساب‌ها رسيدگي كنيم و... اما موارد ديگر... به خاطر بي‌مبالاتي شما "كوليا" از يك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. ده تا كسر كنيد... همچنين بي‌توجهي شما باعث شد كلفت‌خانه با كفش‌هاي "وانيا" فرار كند. شما مي‌بايست چشم‌هايتان را خوب باز مي‌كرديد. براي اين كار مواجب خوبي مي‌گيريد. پس پنج تاي ديگر كم مي‌كنيم... دردهم ژانويه ده روبل از من گرفتيد... يوليا نجوا كنان گفت: من نگرفتم.اما من يادداشت كرده‌ام... خيلي خوب. شما شايد... از چهل و يك روبل، بيست و هفت تا كه برداريم، چهارده تا باقي مي‌ماند.چشم‌هايش پر از اشك شده بود و چهره‌عرق كرده‌اش رقت‌آور به نظر مي‌رسيد. در اين حال گفت: من فقط مقدار كمي گرفتم...سه-روبل از همسرتان گرفتم نه بیشتر! ديدي چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا كم مي‌كنيم. مي‌شود يازده تا... بفرمائيد، سه تا، سه تا، سه تا، يكي و يكي.يازده روبل به او دادم. آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توي جيبش ريخت و به آهستگي گفت: متشكرم.جا خوردم. در حالي كه سخت عصباني شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق و پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟ به خاطر پول. يعني تو متوجه نشدي كه دارم سرت كلاه مي‌گذارم و دارم پولت را مي‌خورم!؟ تنها چيزي كه مي‌تواني بگويي همين است كه متشكرم؟! در جاهاي ديگر همين قدرهم ندادند. آنها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب. تعجب ندارد. من داشتم به شما حقه مي‌زدم. يك حقه كثيف. حالا من به شما هشتاد روبل مي‌دهم. همه‌اش در اين پاكت مرتب چيده شده، بگيريد... اما ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكرديد؟چرا صدايتان در نيامد؟ ممكن است كسي توي دنيا اينقدر ضعيف باشد؟ لبخند تلخي زد كه يعني "بله، ممكن است."به خاطر بازي بي‌رحمانه‌اي كه با او كرده‌ بودم عذر خواستم و هشتاد روبلي را كه برايش خيلي غير منتظره بود به او پرداختم. باز هم چند مرتبه با ترس گفت:
- متشكرم. متشكرم.بعد از اتاق بيرون رفت 

و من مات و مبهوت مانده بودم که در چنین دنیایی چه راحت می توان زورگو بود!

 

علاقه مندان می توانند مجموعه آثا ر آنتوان چخوف را          از    کتابخانه به امانت بگیرند. 

 

 


برچسب‌ها:

 جلسه انجمن ادبی ققنوس این هفته نیز راس ساعت 15/30در محل کتابخانه مسروری برگزار گردید.

 

رضا ملایی مسئول انجمن ضمن تبریک میلاد حضرت محمد ص و امام جعفر صادق ع بر به موقع حاضر شدن حضار برای شروع جلسه تاکیدکرد. سپس هر یک از اعضای انجمن به ارائه آثار خود پرداختند

 

حاضرین در جلسه:

آقایان: رضا ملایی-مهدی علی پور- علی احمدی-احسان عباس آبادی-محمد احمدی-حسین ملکوتی

خانم ها: فاطمه حکم آبادی-حمیده حکم آبادی-نگین وکیلی- زهره رشیدی پور- فاطمه صادقی پور

 

به اذعان اغلب حاضران جلسه امروز از نظر ادبی بسیار پربار بود.خانم حمیده حکم آبادی شعری زیبا از قیصر امین پور خواندند به نام چیستان. خانم نگین وکیلی ادامه داستان خود را خواندند.که مورد نقد دوستان قرار  گرفت از نظر عدم توصیف محیط پیرامون داستان.

خانم زهره رشیدی پور قطعاتی از تصنیف های دکتر شریعتی خواندند.

خانم فاطمه حکم آبادی داستان زیبای شلغم پا گشا را خواندند که مورد استقبال اکثریت واقع شد.

آقایان علی احمدی و محمد احمدی اشعار زیبای خود را در خصوص مدح پیمبر سرودند

آقای عباس آبادی شعر زیبا با عنوان نسیم یار خواندند

آقای مهدی علیپور شعر با احساس در قالب نیمایی سرودند که نکته جالب این بود که چند بار مجبور شدند شعر را تکرار کنند به علت فراموشی مصراع هایی از شعر.توصیه می شود منبعد اشعار خود را قبل ازجلسه در برگه ای یادداشت و از روی برگه خوانده شود.

 

در انتها خانم فاطمه حکم آبادی حضار را با کیک خرمایی مهمان کردند.

شعر سر سلسله خوبان از اقای علی احمدی را در ادامه می خوانیم

سر سلسله خوبان، محبوب در یـــــزدان           ای بر شرفت سوگند و ای در نفست ایمان

ای خاک قدم هایت زیبنده باغ فیـــــض             فردوس خداوندی مبهوت تو را ای جـــان

در وصف تو این کافی کز یمن وجـود تو            حق کرده بنا عالم ساخته این کیــــــــهان

هر آیه گواهی شد بر شوکت و جـــاه تو            معبود درود آرد هر آینه در قـــــــــرآن

بر قبه خضرایت چون چشم جنان افتــاد            فردوس شده عاشق بی تاب شده رضــوان

یک عالم و تو احمد یک گیتی و تو سرمد           یک هستی وتو بی حد شاهد تویی و جانان

در بارگه قدسی معبود تو را نــــــــازد               بر شاخه طوبایش خوانند تو را الحــــــان

در طوف حریم تو ملک و ملکـــوت دل              در وصف تو کم آرند اوصاف سخنرانــان

لا حول بدان قامت گویند به قدقامـــــت             دلداربدین خوب کی آمده در عنـــــوان

ناز نگه احمد عاشق شده مهر و مـــــــه               از مستی جام اوست هشیاری هشیــــاران

 

پنجشنبه های هرهفته ساعت 15:30 در کتابخانه منتظر حضور سبزتان هستیم


برچسب‌ها:

 

 پنج شنبه های هر هفته ساعت 30/15 منتظر حضور سبزتان هستیم

 

 


برچسب‌ها:

 

محمد احمدی در حال سرودن شعر زیبای عاشورایی خود

عکس از سالن مملو از جمعیت تالار بیهقی کتابخانه شریعتی سبزوار

علی احمدی از شاعران انجمن ادبی ققنوس کتابخانه  مسروری حکم آباد در پس از سرودن شعر خود 

عکس بانوان عضو انجمن ادبی ققنوس که در این مراسم شرکت کرده بودند

به ترتیب از ردیف سوم سمت چپ: خانم فقیهی-خانم حاتمی مقدم-خانم فاطمه حکم آبادی-خانم حدیثه احمدی-خانم سحر ملایی

عکس استاد حسن مروجی شاعر پیشکسوت سبزواری و نویسنده کتاب تذکره سخنوران بیهق 

------------------------------

 

طبق فراخوان قبلی مراسم در 29 آبان ساعت 17/30 دقیقه در تالاربیهقی برگزار شد و انصافا مراسم خوبی هم بود و جای همه اعضای انجمن ادبی که به دلایلی نتوانستند شرکت کنند خالی بود.

 


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 5 آذر 1393برچسب:سوگواره شعر ایینی,انجمن ادبی ققنوس,کتابخانه مسروری,شعر آیینی,, ] [ 14:47 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

    فراخوان شعر عاشورایی

 
به مناسبت بیست ودومین هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران و همزمان با ایام شهادت حضرت اباعدالله الحسین (ع) واصحاب باوفایش برگزار می گردد
 
 
به مناسبت بیست ودومین هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران و همزمان با ایام شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) واصحاب باوفایش سوگواره شعر عاشورایی همراه با مراسم آیینی تعزیه خوانی برگزار می گردد .
 
از شاعران متعهد سبزوار - جوین - جغتای - داورزن - خوشاب وششتمد دعوت می شود آثار آیینی خود را با در نظر گرفتن موارد ذیل به آدرس دبیرخانه سوگواره شعر عاشورایی ارسال فرمایند .
 
* ارسال سروده ها در همه قالب های شعری با موضوع عاشورایی آزاد است 
 
* سروده های ارسالی بر روی برگه A4  تایپ شده باشد 
 
* شاعران محترم می توانند آثار خود را به آدرس الکترونیکی    z.rohani@mashadpl.ir  ارسال نمایند .
 
* آخرین مهلت ارسال آثار 20/8/93 می باشد 
 
* با توجه به محدودیت زمانی مهلت ارسال آثار تمدید نخواهد شد 
 
* تاریخ برگزاری همایش شعر عاشورایی 29/8/93 می باشد 
 
ساعت 30/17 لغایت 30/19  
 
مکان : میدان نقابشک تالار ابوالفضل بیهقی 
 
آدرس دبیرخانه سوگواره شعر عاشورایی : حد فاصل میدان کارگر و چهار راه آتش نشانی  کتابخانه حاج ملاهادی سبزواری 
 
تلفکس : 44455160

برچسب‌ها:
[ یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:شب شعر عاشورایی,شعر عاشورایی,شعر آیینی,تعزیه خوانی,, ] [ 15:37 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

طبق اعلام قبلی اولین مراسم شب شعر حکم آباد با همت والای اعضای انجمن ادبی ققنوس در محل کتابخانه

 

مسروری حکم آباد برگزار گردید.

 

فرماندار محترم و میهمانان محترم  ابتدا در نماز جماعت مغرب و عشاء در مسجد جامع حکم آباد شرکت کردند.

 

بلافاصله پس از اقامه نماز حضار از نمایشگاه دفاع مقدس که توسط حوزه بسیج امام هادی(ع) در محوطه

 

کتابخانه برگزار شده بود بازدیدبعمل آوردند.و سپس مراسم شب شعر با قرائت قرآن توسط قاری محترم آقای

 

حسین صادقی و پخش سرود ملی رسما آغاز شد.

 

آقای ملایی مسئول کانون توضیح مختصری درمورد کانون ادبی ققنوس و هدف از برگزاری مراسم دادند و طبق

 

نوبت از شاعران دعوت بعمل آمد که شعر خود را در جایگاه بسرایند.

 

میهمانان و شاعران ویژه مراسم از شهرستان سبزوار:

 

استاد جعفری نسب و استاد فرامرزی

 

شاعران حکم آبادی که شعر خود را خواندند:

 

1-احسان عباس آبادی2-علی احمدی3-مرتضی اربابی4-فاطمه صادقی مهر5-محمد ملکوتی اصل6- سحر

 

ملایی 7- شایسته پور

 

شاعران نقاب:

 

1-کریم علیزاده2-علی غلامی3-حسن زرقانی4- دیمه

 

شاعران جغتای:

 

1- احمد زاده2- محمدیان3- حامدی فر

 

در میان برنامه آقای اسکندری از هنرمندان جوینی به نواختن نی پرداختند.

 

در پایان مراسم به تمامی شاعران لوح تقدیر و  جوایزی به رسم یادبود اهدا گردید.

 

 

 

عکس های مراسم شب شعر دفاع مقدس حکم آباد

 

 

شب شعر دفاع مقدس 


برچسب‌ها:

 

دانشجو؟!؟!؟!

موجودی است بیکار که 4 سال از عمر خود را به شکل خودجوش هدر میدهد و حتی برای این کار در ازمونی به نام کنکور شرکت کرده و خود را به اب و اتش میزند. قوت غالب این موجود سیب زمینی و تخم مرغ میباشد. از فعالیت های روزانه وی میتوان به پرسه زدن در محوطه دانشکده،‌تیکه انداختن به استاد، رفتن به فیس بوک با وایرلس دانشگاه به هر بدبختی که شده،خوابیدن،و خیره شدن به جزوه ی استاد برای دقایقی و سپس دور انداختن آن اشاره کرد.

این موجود به شدت علاقه مند است که وی را مهندس و دکتر صدا کنند و از شنیدن این لغات حس وصف ناپذیری به وی دست میدهد. اگر همه شرایط مهیا باشد این موجود 10 روز یکبار به یاد حمام رفتن میفتد و خود را گربه شور میکند.( البته این موضوع بیشتر در مورد گونه ی نر مشاهده شده است )

با این که نام این موجود دانشجو است ،‌اما مشخص نیست چرا به این نام خوانده میشود زیرا رابطه این موجود با دانش شبیه به رابطه اب با اتش است! از مصادیق این موضوع میتوان به استفاده از جزوات برای ایجاد دم کنی قابلمه ماکارونی ، به عنوان زیر قابلمه ای برای جلوگیری از سوختن فرش و همچنین به عنوان دستگیره برای بلند کردن اشیا داغ و ... اشاره کرد.

زیستگاه او منطقه ی حفاظت شده ای به نام خوابگاست که این موجودات به صورت دسته های 4 تایی،8 تایی و حتی 12 تایی درامده و در مساحتی که کمی باز تر از فضای قبر است به زندگی ادامه میدهند.

آندسته از این موجودات که تمایل به بقا بیشتر دارند در سال چهارم برای شرکت در آزمونی دیگر به نام ارشد خود را اماده میکنند و قصد دارند درس هایی که در طول 3 سال نخوانده اند در طول 3 ماه بخوانند تا 2 سال دیگر به این زندگی بی زحمت و راحت ادامه دهند. این موجودات که تا دیروز طنین صدایشان در راهرو خوابگاه گوش فیل را کر میکرد،‌در این سال با شنیدن صدای دمپایی یک دانشجو در راهرو سریعا از اتاق خارج شده و این جمله را بر زبان میاورند :" ای بابا ارشد داریم یواش تر ! " .

پس از گذشت 4 سال این موجودات مدرکی میگیرند که برای استفاده از آن نیاز به وسیله ای به نام کوزه است . نحوه عملکرد این وسیله به این صورت است که مدرک را دم آن میگذارند و آبش را میخورند! اندسته که به ارشد وارد شده و مدرک ارشد میگیرند آب بیشتری میتوانند از کوزه بخورند!

نسل این موجودات نه تنها رو به نابودی نیست بلکه هر روز بر تعداد آن ها افزوده میشود . بیشترین تراکم آنها در منطقه ای از خاور میانه به نام ایران مشاهده میشود که از هر 2 نفر 3 نفر آنها دانشجوست!

ازدواج و راهکار های آن

 

1)روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان): در این روش شما در راه پله دانشگاه کمین کرده و مقداری برگه دستتون میگیرید و سوژه مورد نظر رو مد نظر گرفته,در این هنگام برخورد شدیدی با طرف کرده و برگه ها پخش زمین میشود و شادوماد خم میشه برگه ها رو جمع کنه و ی دل نه صد دل زیرچشی عاشق شما میشه

شانس های ازدواج : دکترx, مهندس y, من و....(کمترین احتمال)

2)روش اشرف خانومی: در این روش شما به همراه اشرف خانوم و دوستان دم در نشسته و سبزی پاک میکنید, کلم خورد کرده و سرکه اضافه میکنید,پس از چند روز آنها شما را عروس گلم صدا کرده و صاحب خواستگار میشوید.

شانسهای ازدواج: رضا کچل, اکبر قصاب, علی مکانیک, موری عقرب, بهزاد کلاغ من و....

3)روش پلاستیکی: در این روش شما برای خرید میوه و سبزی به بیرون رفته و کلی پلاستیک در دست خود هنگام برگشت دارید, در این هنگام یهو یکی میگه آبجی بذار کمکت کنم و ی دل نه صد دل از سر تا ته کوچه عاشقتون میشه

شانسهای ازدواج: فردین, بهروز وثوق, داداش کایکو, ملوان زبل, من و...

4)روش جاده ای: در این روش لاستیک ماشین خود را پنچر کرده و کنار جاده ایستاده تا فرد مورد نظر پیداش شه بیاد کمکتون,اگه ازطرف خوشتون نیومد با اخم میگید مرسی شوهرم الان میاد عوض میکنه و یارو میره,اگ از طرف خوشتون اومد ی کلمه میگید:آخه لباستون کثیف میشه.طرف ی دل نه صد دل با این ی کلمه عاشقتون میشه.

شانسهای ازدواج: در این روش شما با چهره های مختلف امکان روبرو شدن دارید اما نترسید, از قبیل:اکبر دماغ, چنگیز سیبیل, وحید گوجه, علی بربری, حسن خوشگله, سعید خیار, مجید کله, ممد گلخار, داود مایتابه, من و....

5)روش شماره ای: در این روش شما در خیابون به پسرها آمار داده و شماره میگیرید,که من این روش رو توصیه نمی کنم

شانسهای ازدواج: مجید کله, محسن پپه, حمید خیارشور, رضا کره, کریم ببعی, مهران ببو, ناصر کلم و من و.....

6)روش کوهی: در این روش شما به کوه رفته و بلند فریاد زده "من شیرینم" کجایی پس؟

شانسهای ازدواج: فرهاد تیشه باز (که جدیدا معتاد شده بهش میگن فرهاد شیشه باز)! خسرو پرویزززززز (که الان آدم شده فامیلیشو گذاشته پرویز اما ما قبلا تو محل خسرو مگس صداش میکردیم), من و...

7)روش اینترنتی: در این روش شما باید به خواستگاری این اشخاص بروید
شانسهای ازدواج: دوست خوبم گوگل گوگولی(بچه گوگوش و بروسلی), استاد خوبم یاهو یابوزاده, من و....

8)روش سوسی(سوسولی): در این روش شما مانتو مشکی, شال صورتی, کفش صورتی, لاک صورتی و...باید استفاده کنید.

شانسهای ازدواج: مانی پنکیک, ساسی چش قشنگ, امیر خط چش, کامی فر مژه, سامی نمکی, پلنگ صورتی, من و...

9)روش شگفت انگیز: در این روش شما از شارژ شگفت انگیز ایرانسل استفاده کرده و در قرعه کشی ایرانسل برنده یک دستگاه پورشه میشوید و صاحب میلیونها خواستگار می شوید !

شانسهای ازدواج:هرکی که فکرشو کنی به جز من!چون تا الان اگه قرار بود زنم بشی تو 8تای قبلی شده بودی نه الان که ماشین داری, لیاقت منو نداری !


برچسب‌ها:

فراخوان هفتمین جشنواره داستان انقلاب (جایزه امیرحسین فردی) اعلام شد.

 

40-81.jpg

 

هفتمین جشنواره داستان انقلاب در چهار بخش رمان بزرگسال، رمان نوجوان، داستان کوتاه بزرگسال و داستان کوتاه نوجوان برگزار می‌شود.

جوایز جشنواره نیز به شرح زیر اعلام شده است:

جوایز آثار برگزیده رمان در بخش بزرگسال:

اثر اول: 100 میلیون ریال

اثر دوم: 70 میلیون ریال

اثر سوم: 50 میلیون ریال

جوایز آثار برگزیده رمان در بخش نوجوان:

اثر اول: 50 میلیون ریال

اثر دوم: 40 میلیون ریال

اثر سوم: 30 میلیون ریال

جوایز آثار برگزیده داستان کوتاه در هر بخش (بزرگسال و نوجوان):

اثر اول: 30 میلیون ریال

اثر دوم: 20 میلیون ریال

اثر سوم: 10 میلیون ریال

مقررات جشنواره:

1 - ثبت نام و دریافت کد رهگیری تنها از طریق سایت  www.artfest.ir میسر خواهد بود.

2 - قالب فایل آثار ارسالی می بایست WORD بوده و با اندازه قلم 14 و با فونت B Mitra بر روی لوح فشرده به همراه نسخه چاپی ارسال شود.

3 - صفحات متن بدون ذکر نام و مشخصات صاحب اثر ارسال شود.

* درج کد رهگیری و بخش روی صفحات آثار الزامی است.

4 - آثار ارسالی به شرکت کنندگان عودت نخواهد شد.

5 - دبیرخانه مرکزی جشنواره های حوزه هنری از دریافت آثار ارسال شده بعد از موعد مقرر معذور است. 

6 - هر فرد می­ تواند همزمان در همه بخشها شرکت کند و در صورت برگزیده شدن تنها به یک اثر جایزه تعلق خواهد گرفت.

7 - حضور برگزیدگان در مراسم پایانی جشنواره الزامی و عدم شرکت به منزله انصراف از جشنواره تلقی خواهد شد.

زمان ارسال آثار حداکثر تا تاریخ 1 آبان‌ماه در نظر گرفته شده است و مراسم اختتامیه و معرفی برگزیدگان نیز 3 بهمن‌ماه برگزار می‌شود.

 علاقه‌مندان برای مشاهده فراخوان، ثبت نام و شرکت در جشنواره می‌توانند به سایت http://www.artfest.ir مراجعه کنند.


برچسب‌ها:

 

 

 جلال آل قلم، درمیقات خسی بود و در ادبیات کسی...

 

 فشارهای ساواک سبب شد که جلال آل احمد به اسالم گیلان سفر کند و در عین ناباوری در تاریخ 18 شهریور 1348، در اسالم گیلان، وفات می کند.

در باب چگونگی مرگ وی اختلاف نظر وجود دارد و برخی مرگ او را مشکوک دانسته اند. جلال آل احمد در وصیت نامه خود آورده بود که جسد او را در اختیار اولین سالن تشریح دانشجویان قرار دهند؛ ولی از آن جا که وصیت وی برابر شرع نبود، جـنازه را به ابـن بابویه بردند و در آنجا غـسل دادند، و سـپس در مسجد فـیروزآبادی به خاک سپـردند. بر دیواری که جلال در پای آن آرمیده فقط این جمله نوشته شده است: «آرامگاه ابدی جلال آل احمد، مردی که در میقات خسی و در ادبیات کسی بود؛ همو که جلال آل قلم بود.

اعضای محترم می توانند مجموعه آثار جلال آل احمد را از کتابخانه مسروری به امانت بگیرند.

فيلسوف و شاعري که رئيس کشور شد
سنقور

«لئوپد سدار سنقورLeopold Sedar Senghor» شاعر، اديب، فيلسوف و سياستمدار معروف آفريقايي و از بنيادگذاران جنبش استقلال سنگال و مولف «سوسياليسم آفريقايي» نهم سپتامبر 1960 نخستين رئيس جمهوري سنگال شد. 
    وي در كتاب خود پيش بيني كرده است كه روزگاري سراسر جهان داراي نظام سوسيال دمكراسي خواهد شد. تاليفات مهم ديگر سنقور عبارتنداز: يک مجموعه شعر به زبان فرانسه، تاريخ تفکرات سياسي، مباني سوسياليسم و .... کتابهاي سنقور که داراي همسر فرانسوي بود عمدتا به اين زبان نوشته شده است.

 


برچسب‌ها:

 

به گزارش لیزنا، انجمن داستان بیهقی برای سومین سال پیاپی جایزه داستان کوتاه برگزار می‌کند. این جایزه با هدف کشف استعداد های موجود در داستان نویسی برای فارسی زبانان سراسر دنیا و همچنین گسترش زمینه های آموزش و پژوهشی در این حوزه برگزار و تمامی علاقه‌مندان می‌توانند طبق ضوابط اعلام‌شده، شرکت نمایند.

 

ضوابط برگزاری سومین دوره جایزه داستان بیهقی به شرح ذیل است:

 

  • شرکت‌کنندگان می‌توانند حداکثر دو اثر به منظور داوری ارسال کنند؛
  • حداکثر کلمات داستان ارسالی 4500 کلمه است؛
  • داستان ها باید با نرم افزار word تایپ شده باشند؛
  • نام، نام خانوادگی، نام داستان، سن، شهر و استان محل سکونت، آدرس دقیق پستی، پست الکترونیکی و شماره تلفن در صفحه ای جداگانه ضمیمه داستان در پایان هر اثر داستانی درج شود.

 

گفتنی است، آخرین مهلت ارسال آثار 30 مهرماه 1393 است. علاقمندان می توانند داستان های خود را به آدرس پستی انجمن داستان بیهقی به نشانی: bayhaqistory@gmail.com ارسال نمایند. آثار ارسالی در دو مرحله داوری، و اسامی داستان های رسیده به مرحله دوم، پیش از داوری نهایی در سایت انجمن داستان بیهقی منتشر خواهد شد.

 

اطلاعات تکمیلی در خصوص این همایش در وب سایت انجمن داستان بیهقی قابل دسترس است.

 


برچسب‌ها:

 

جلسه طبق اعلام قبلی راس ساعت 18 عصر با حضور اکثر اعضا آغاز گردید.بر خود لازم میدانم از تمام کسانی که به موقع تشریف آوردند قدردانی نمایم. سپس آقای ملایی ضمن عرض خوشامدگویی به تشریح 

 

مناسبتهای هفته قبل پرداختند.از جمله روز

 

1-بزرگداشت ابوعلی سینا و روز پزشک

 

2- روز بزرگداشت رازی و روز داروساز

 

3-گرامیداشت هفته دولت و تبریک به آقای حسین ملکوتی به خاطر انتخاب شدن به عنوان کارمند نمونه.

 

4-ولادت حضرت معصومه س و گرامیداشت روز دختر

 

5-تبریک آغاز دهه کرامت

 

سپس به خاطر روز دختر شعر طنز ذیل را  خواندند:

 

                              الا دختر که دمســـــــــــــازی نداری              رفیق قصــــــــه پــــــــردازی نداری

 

 

 

                             و لیکن خوش به حالت خوش به حالت             که چیزی مثل ســــــــربازی نداری

 

 

 

و نیز شعر دیگری تقدیم به همه دختران و من جمله دختران عضو انجمن ادبی ققنوس حکم آباد

 

 

 

                             ای بهار آرزوی نســـــــــــــل فردا دخــــترم       ای فروغ عشق از روی تو پیدا دخترم

 

 

 

                           چشم و گوش خویش را بگشــــا کز را حسد     نشکند آیینه ات را چشم دنیا دخترم

 

 

 

                           دست در دست حیا بگذار و کوشش کن مدام     تا نیفتی  در ره آزادی از پا دختـــــرم

 

 

 

                           کوه غم داری اگر بر دوش دل همـــــچون پدر     دم مزن تا می توانی از دریغا دخترم

 

 

 

                         با مدارا می شوی آســــــــوده دل پس کن بنا        پایه  رفتار خود را بر مدارا دختــــرم

 

 

 در ادامه ، جایزه سرکار خانم زهرا پورمحرابی که در مسابقه پیامکی نشریه ققنوس شرکت کرده بودند توسط مسئول کانون ادبی جناب ملایی اهدا گردید.

سپس هر یک از اعضا به ارائه آثار خود پرداختند:

 

 

 

سرکار خانم فاطمه فقیهی شعر زیبای عقاب و کلاغ دکتر ناتل خانلری را با حوصله زیاد خواندند که از ایشان سپاس فراوان دارم. 

 

 

 

گشت غمناك دل و جان عقاب
چو ازو دور شد ایام شباب
دید كش دور به انجام رسید
آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیرد
ره سوی كشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ی نا چار كند
دارویی جوید و در كار كند
صبحگاهی ز پی چاره ی كار
گشت برباد سبك سیر سوار
گله كاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه ا ز وحشت پر و لوله گشت
وان شبان ، بیم زده ، دل نگران
شد پی بره ی نوزاد دوان
كبك ، در دامن خار ی آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نگه كرد و رمید
دشت را خط غباری بكشید
لیك صیاد سر دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره ی مرگ ، نه كاریست حقیر
زنده را فارغ و آزاد گذاشت
صید هر روزه به چنگ آمد زود
مگر آن روز كه صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامن دشت
زاغكی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها از كف طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده
سا ل ها زیسته افزون ز شمار
شكم آكنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقاب
ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
گفت كه : ‹‹ ای دیده ز ما بس بیداد
با تو امروز مرا كار افتاد
مشكلی دارم اگر بگشایی
بكنم آن چه تو می فرمایی ››
گفت : ‹‹ ما بنده ی در گاه توییم
تا كه هستیم هوا خواه تو ییم
بنده آماده بود ، فرمان چیست ؟
جان به راه تو سپارم ، جان چیست ؟
دل ، چو در خدمت تو شاد كنم
ننگم آید كه ز جان یاد كنم ››
این همه گفت ولی با دل خویش
گفت و گویی دگر آورد به پیش
كاین ستمكار قوی پنجه ، كنون
از نیاز است چنین زار و زبون
لیك ناگه چو غضبناك شود
زو حساب من و جان پاك شود
دوستی را چو نباشد بنیاد
حزم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزید
پر زد و دور ترك جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقاب
كه :‹‹ مرا عمر ، حبابی است بر آب
راست است این كه مرا تیز پر است
لیك پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ایام از من بگذشت
گر چه از عمر ،‌دل سیری نیست
مرگ می آید و تدبیری نیست
من و این شه پر و این شوكت و جاه
عمرم از چیست بدین حد كوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز ؟
پدرم نیز به تو دست نیافت
تا به منزلگه جاوید شتافت
لیك هنگام دم باز پسین
چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت بامن فرمود
كاین همان زاغ پلید است كه بود
عمر من نیز به یغما رفته است
یك گل از صد گل تو نشكفته است
چیست سرمایه ی این عمر دراز ؟
رازی این جاست،تو بگشا این راز››
زاغ گفت : ‹‹ ار تو در این تدبیری
عهد كن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر كه پذیرد كم و كاست
دگری را چه گنه ؟ كاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود
آخر از این همه پرواز چه سود ؟
پدر من كه پس از سیصد و اند
كان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت كه برچرخ اثیر
بادها راست فراوان تاثیر
بادها كز زبر خاك و زند
تن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خاك ، شوی بالاتر
باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا كه بر اوج افلاك
آیت مرگ بود ، پیك هلاك
ما از آن ، سال بسی یافته ایم
كز بلندی ،‌رخ برتافته ایم
زاغ را میل كند دل به نشیب
عمر بسیارش ار گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان ست
چاره ی رنج تو زان آسان ست
خیز و زین بیش ،‌ره چرخ مپوی
طعمه ی خویش بر افلاك مجوی
ناودان ، جایگهی سخت نكوست
به از آن كنج حیاط و لب جوست
من كه صد نكته ی نیكو دانم
راه هر برزن و هر كو دانم
خانه ، اندر پس باغی دارم
وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست
خوردنی های فراوانی هست ››
****
آن چه ز آن زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد ، رفته ا زآن ، تا ره دور
معدن پشه ، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان
سوزش و كوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه
زاغ بر سفره ی خود كرد نگاه
گفت : ‹‹ خوانی كه چنین الوان ست
لایق محضر این مهمان ست
می كنم شكر كه درویش نیم
خجل از ما حضر خویش نیم ››
گفت و بشنود و بخورد از آن گند
تا بیاموزد از او مهمان پند
****
عمر در اوج فلك بر ده به سر
دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش
حیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلك طاق ظفر
سینه ی كبك و تذرو و تیهو
تازه و گرم شده طعمه ی او
اینك افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود
حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری ، ریش
گیج شد ، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد كه بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفرست
نفس خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست
دید گردش اثری زین ها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بود
وحشت و نفرب و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست ا زجا
گفت : كه ‹‹ ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلكم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد ››
****
شهپر شاه هوا ، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلك ، همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود

 

سرکارخانم زهرا بداغ آبادی این جلسه مطلبی برای ارائه نداشتند.

 

سرکار خانم نگین وکیلی یک داستان کوتاه  عاشقانه زیبا خواندند که در زیر می خوانیم.

 

 

 

امید

 

توده های ابرسفید و خاکستری در هم ادغام شده و نوید بارشی تند را میداد.باران آرام آرام شروع به باریدن کرد قطرات ریز کم کم درشت شد و پس از گذشت دقایقی با شدت هر چه تمام تر ادامه پیدا کرد .دلم هوای یه کسی داشت برای دیدنش دل تنگ بودم.تشنه ی دیدارش بودم.قول می داد حتما می آید.ندایی از درونم خبر می داد قرار است اتفاقی بیافتد .هر لحظه احساس می کردم نزدیک تر می شود.تیک تیک ساعت روی مخم بود .کنجی نشسته بودم مات و مبهوت .به این سو و آن سو نگاه می کردم.گاه به حیاط رفته و زیر باران که شدت زیادی داشت قدم می زدم .پسر عمویم بود از همان کودکی با هم بزرگ شده بودیم .دریک خانه زندگی می کردیم یادم می آید یک بار که با هم بازی می کردیم به او گفتم من سنجاق سرم را به تو می دهم و تو برادرم باش.اون قبول کرد بعد از آنروز من تا یک هفته با نام برادر صدایش میکردم و یک بار عصبانی شد سرم داد زد نمی دانستم چرا ولی هرچه که بزرگتر شدیم بیشتر از احساس درونی اش آگاه شدم طوری رفتار می کرد که معلوم بود چه حسی نسبت به من دارد .با گذشت زمان حس او به من هم منتقل شده و از آن روز به بعد با عشق و عاشقی که نه با دوست شدن آشنا شدم .امشب قرار است به خواستگاری ام بیاید.همین طور که در حیاط قدم می زدم صدای در را شنیدم .شتابان به طرفش دویدم .در را که باز کردم دیدم یکی از دوستان امید است اشک به صورتش جاری بود وقتی خبر مرگ امید را داد.سرجایم میخکوب شدم دست و پایم سست شده بود گریه کنان به داخل خانه شتافتم .وقتی مادر و زن عمو با خبر شدند.شیون و فریاد سر دادند و پا به پای من اشک ریختند.حرف های  دوست امید به آتش درونی ام دامن زد.از او و تصادفی که کرده بود می گفت:ماشین از جاده خارج شده و هم از ماشین به بیرون پرت شده.سراسیمه به طرف محل تصادف رفتیم وقتی بدن بی جان امید را روی زمین  دیدم دیگر تاب نیاوردم و از حال رفتم   .یه هوش که امدم امید رفته بود.وقتی فکر می کردم دیگه بر نمی گردد چیزی درونم می شکست.از آن روز به بعد هر پنچ شنبه سرخاکش حاضر میشدم ."عشق هوس خطرناکی است که اگر آدم در آن سر بخورد و امیدش را از دست دهد آدم را از بین خواهد برد"

 

سحر ملایی مثل همیشه شعر های با معنی را می خواند مثل:

 

                                آن کس که بداند و بداند که بداند            اسب شرف از گنبد رعنا بجــــــهاند

                                آن کس که نداند و بداند که نداند            لنگان خرک خویش به منزل برساند

                               آن کــس که بداند و نداند که بداند           بیدار کنیدش که همی خفــته نماند

                              آن کـــس که نداند و نداند که نداند           در جهــل مرکب ابدالدهــــــــر بماند

"ابن یمین"

-----------------------------------------------------------------------------------------------

                             ای کاش علی شویم و عالی باشیم          هم کاسه ی سفره های خالی باشیم

                             چون سکه به دست کودکی برق زنیم         نان آور ســــــــــفره های خالی باشیم

سرکار خانم فاطمه حکم آبادی داستان خود را خواندند زیبا بود.

آقای حسین کلاته عربی عضو جدید انجمن شعری عاشقانه از "مرحوم نجمه زارع "به شرح ذیل خواندند:

 

خبـــــر بــــــه دورترین نقطه ي جهان برسد

نخواست او به منِ خسته بــی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت

کسی کــــــه سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

بـــه راحتی کسی از راه نـاگهـــــــان برسد،...

رهــــــا کنی بــــــرود از دلت جــدا بـــــاشد

به آن کـــه دوست تَرَش داشته به آن برسد

رهـــــــا کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر بـــه دورترین نقطه ی جهان برسد

گلایـــه اي نکنی بغض خـویش را بخــــــوري

که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند کــه... نه! نفرین نمی کنم... نکند

به او کـــــــه عاشق او بوده ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند کــه فقط زود آن زمان برسد

 

نجمه زارع در 29 آذر ماه 1361 در کازرون چشم به جهان گشود ، وي شش ماه پس از تولد همراه با خانواده‌اش به قم عزيمت نمود و در آنجا ساكن شدند. دوران دبستان را در مدرسه‌ي اوسطي قم گذراند و دوران راهنمايي و دبيرستان را به ترتيب در مدارس نرجسيه و شهداي چهارمردان پشت سر گذاشت. طي سال‌هاي 79 تا 81 در دانشگاه همدان به تحصيل در رشته‌ي عمران پرداخت  .
 او با تمامی جوانی در کار سرودن غزل خيالی بالا بلند و متفاوت داشت و در ميان شاعران جوان يکی از بهترين ها بود .
کتاب شعر نجمه به نام عشق ، قابيل است در زندگی اش مجال انتشار نيافت .
شعرهای نجمه بی پيرايه بود و معصومانه با خواننده ارتباط برقرار می کرد و چون از دل بر می خاست به دل می نشست.
او احساسات بی دغدغه ی خود را در قالب غزل بيان می کرد و غزل هايش – بی آنکه عمدی در آنها باشد ، به پاره ای از مسائل اجتماعی اشاره داشت 
نگاه انتظارگونه‌يي  که در شعر نجمه زارع وجود داشت، با ظرافت های مخصوص به خودش پیش می رفت. این ظرافت هم برخلاف کسانی که نگاه شان در ندبه و به قول معروف، نگاه مریدی و مرادی و نیازی است، حالت اعتراض داشت.
آنچه که در غزل های نجمه چشمگير است رديف ها و قافيه های دشواری است که او برای غزل هايش بر می گزيند
نجمه در شعرش عصيان می کرد، اما هيچگاه از دايره وقار خارج نمی شد.
نجمه ی زارع با تمامی جوانی در سرايش فقط از احساس بی مانند خود تأثير پذيرفت و خط خود را داشت و هزاران افسوس که نماند تا اين خط و انديشه را به کمال برساند و همچنان که گويی مرگ زود رس خود را پيش بينی کرده بود ، اجل نقشه های زندگی او را بر باد داد .
وی روز شنبه 31 شهريور سال 1384 بعد از يک هفته بيهوشی در بيمارستان آيت الله گلپايگانی قم جهان را بدرود گفت . او زمانی که با شتاب اين جهان بی مهر را ترک می گفت فقط 23 سال داشت …

خدایش رحمت کند خیلی تاسف برانگیز بود.

 

آقای علی احمدی شعر زیبایی خواندند که بنا به اصرار خودشان هفته بعد در وبلاگ قرار خواهم داد.به خاطر تصحیح ابیات.

آقای احمد عابدی با تبلت منحصر به فرد خود کمی از سیمین بهبهانی گفت و انصافا بجا گفت.سپس داستان کوتاهی خواندند.

 

آقای احسان عباس آبادی شعر زیبایی خواندند:

ای دوستان، ای دوستان اینک بیاید جان شویم         درخیل این نامردمان هم صحبت جانان شویم

دستان گره خورده به هم درهر زمان در هر مکان       باشد که رسوایش کنیم خصم خود و شادان شویم

باید که مجنون شویم در راه لیلی و بسی               صابر بمانیم در رهش تا عاشق خوبان شویم

خندیدم با غمهای خود ، رقصیم با دلدار خود             یادی نمائیم از لعب چون کودکی خندان شویم

چون عاقبت خندان شود گریان بی ماتم شود           مردمگذار عاشقان باید کمی نالان شویم

شاید که خط فلک بنوشت آن دست ملک               دردی به سینه داشته اینک بیا درمان کنیم

مرهم بند بر زخم خود ای صالح وامانده راه              برمن ....

 

با عرض پوزش خیلی ناخوانا بود فکر کنم آقای عباس آبادی با عجله نوشته بودند .ایشاالله برای هفته بعد اصلاح می کنم هر چند که مصراع آخر بود.

 

مرتضی اربابی داستان کوتاه زیبایی خواندند که خیلی زیبا بود ولی متاسفانه به علت اینکه جلسه را کمی زودتر ترک کردند نتوانستم مطلب را در اختیار داشته باشم.

 

 

 


برچسب‌ها:

 

 درد ودلهایتان را محبوس نکنید!!!

 

 

شاید شما هم حرفی برای گفتن داشته باشید!

 وعده ما : پنجشنبه ها    ساعت 18  

 

سالن مطالعه کتابخانه مسروری.

به دوستان خود اطلاع دهید.

 

نظر خود را درباره لوگوی انجمن (تصویر بالا) اعلام کنید!!!

 

برچسب‌ها:
[ یک شنبه 9 شهريور 1393برچسب:کانون ادبی ققنوس,کتابخانه مسروری,کانون ادبی حکم آباد,شاعران حکم آبادی,, ] [ 11:35 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 

جلسه انجمن ادبی ساعت 18 با قرائت دو بیت از آقای ملایی مسئول کانون ادبی ققنوس آغاز گردید:

                                                    

                                                           خواهی برسی به چشمه ی آب حیات

                                                                                         لبریز شود نامه ی تو از حسنات

                                                          بر روی سرت ببارد از حق برکات

                                                                                         بفرست دمادم به محمد صلوات

 طبق روال قبلی آقای ملایی از مناسبتهای هفته گذشته صحبت کردند از جمله بزرگداشت 26 مرداد سالروز بازگشت اسرا و آزادگان به میهن اسلامی و همچنین سی ام مرداد مصادف با بزرگداشت علامه مجلسی و شهادت امام جعفر صادق(ع) و روز جهانی مسجد.

و حدیثی از امام جعفر صادق بیان کردند:

از امام صادق(ع) پرسیدند کارهای خود را بر چه اساسی استوار ساخته اید؟ فرمودند بر چهار بنیان:

1- دانستم که کار مرا غیر از من کسی انجام نمی دهد تلاش کردم

2- دانستم که خداوند بر حال من آگاه است پس حیا کردم

3-دانستم که روزی مرا دیگری نخواهد داد پس آرام گرفتم

4-دانستم که پایان کار من مرگ است پس برای آن  مهیا شدم

و سپس نوبت به آقای احسان عباس آبادی رسید ایشان ابتدا گلایه ای داشتند که آن حضور به موقع اعضای انجمن راس ساعت شروع می باشد و آن را نشانه احترام به دیگر اعضا دانستند.که این نظر مورد تایید اینجانب و همچنین دیگر اعضا می باشد.

و این شعر را خواندند:

                                                   در آن هنگام من گریم ولی آن دهر می خندد

                                                                                    ولی باید که من جنگم تا روزی که او خندد

                                                    خداوندا به من مهلت بده تا باز

                                                                                     رسم بر یار خود، بوسم سر و دستش

                                                   خداوندا به من مهلت بده تا باز

                                                                                     ببوسم دست یارم، ببوسم بوی زلفش را

                                                  خداوندا به من صبری بده تا باز

                                                                                     شکیبا باشم و صابر ز دوری و فراق یار

 و همچنین اشعار طنز زیر :

                                                 پاسبانا تو از آن شادی که مستم گرفتی

                                                                               من از آن شادم که می افتادم و دستم گرفتی

                                           ----------------------------------------------------------

                                                مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

                                                                                   شوهر خوب مگر گیر کسی می آید

                                              چو امید نباشد تو را دیگر به شوی

                                                                                    ز گهواره تا گور دانش بجوی

درادامه محمد حکم آبادی یکی از اعضای جدید به معرفی خود پرداخت که زمینه کاری وی داستان نویسی است که برای این عزیز آرزوی موفقیت داریم.

همچنین دیگر عضو جدید مجید زینل پور بود که ضمن معرفی خود و زمینه کاری خود که شعر می باشد چند بیت شعر در اولین جلسه خواندند.

نوبت به سحر ملایی رسید

وی با لحن زیبای خود اشعار زیر را خواندند:

                                                از نخل برهنه سایه داری مطلب

                                                از مردم این زمانه یاری مطلب

                                                عزت به قناعت است و خواری به طمع

                                                با عزت خود بساز و خواری مطلب

                                       --------------------------------------------------------------------

                                               در رفاقت رسم ما جان دادن است

                                               یک قدم را صد قدم پس دادن است

                                               هر که به ما تب کند جان مید هیم

                                               ناز او را هر چه باشد می خریم

                                   -------------------------------------------------------------------------

ساناز حکم آبادی مثل جلسه قبلی از پروین اعتصامی شعر " پیر مرد مفلس" را خواندند:

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت   روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود   هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک   این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا   این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی   نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود   تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی   تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه میمد زبون   قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار   روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم   کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری   رهنورد، اما نه پائی، نه سری
ناشمرده، برزن و کوئی نماند   دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت   ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام                            گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر   شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست   برگشائی هر گره کایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا   من علیل و کودکانم ناشتا
میخرید این گندم ار یک جای کس   هم عسل زان میخریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا میریختم   وان عسل، با آب میمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است   جان فدای آنکه درد او یکی است
بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل   این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و می‌پیمود راه   ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته   وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر   چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی   این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده   فرقها بود این گره را زان گره
چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای   کاین گره را برگشاید، بنده‌ای
تا که بر دست تو دادم کار را   ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی                                هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز   کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای                            گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود   این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط   یک گره بگشودی و آنهم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک   تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر   دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود   من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است   هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای   هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای
زان بتاریکی گذاری بنده را   تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند   تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب   هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود   خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان   تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست   تا بداند کنچه دارد زان تست
زان به درها بردی این درویش را   تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند   تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز                                گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال   تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای   هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی   رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش   ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش

 و سپس خانم فاطمه حکم آبادی داستان خودشان که مربوط به حکایات اخلاقی می شد خواندند و در حرکت جالب انتهای

داستان را از اعضا خواستند بیان کنند.

سرکار خانم نگین وکیلی ادبی و یک چیستان دراین جلسه خواندند.

 

آقای احمد عابدی مطلب طنز خواندند با مضمون آفرینش زن و مرد که خیلی جالب بود.

 

آقای مرتضی اربابی داستان با مضمون عشق دختر و پسری که پسر را می خواستند اعدام کنند و صحبتهایی که در این

هنگام رد و بدل می شد را خواندند که بسیار بسیار زیبا بود که همگات تحت تاثیر قرار گرفتند.

جلسه با دوبیت شعر زا آريالای ملایی به پایان رسید

                                             در میان دست هایت عشق پیدا می شود

                                              زیر باران نگاهت نسترن وا می شود

                                              با  عبور واژه ها از گوشه های لبهای تو

                                               مهربانیهای قلبت خوب معنا می شود

 

 


برچسب‌ها:

آقای ملایی:

ای اشک دوباره در دلم درد شدی

      تا دیده  ی من رسیدی و سرد شدی

       از کودکی ام هر آن زمان خواستمت

 گفتند دگر گریه نکن، مرد شدی

 

----------------------------------------------------------------------------------------------

باز امشب غزلی کنج دلم زندانی است

                               آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است

                                                          هیچ کسی تلخی لبخند مرا درک نکرد

                                                                             های های دل دیوانی من پنهانی است

آقای احسان عباس آبادی

 

یا امام زمان(عج)

دفتر شعرم به نام توست ای آرام جان                               وزن وآهنگش به نام توست ای آرام جان

 

من تمام حرف دل را شعر میگویم و لیک          هم تمامم عشق و احساسم برایت باشد ای آرام جان

 

واژه ها را در کنار هم گذارم یک به یک                                  تا بگویم دوستت دارم تو ای آرام جان

 

واژه ها پیدا نگردد تا بگویم عاقبت            جان و قلب و عشق و احساسم فدایت باشد ای آرام جان

  

می نویسم با قلم اما درون قلب را                 می کنم حک جمله دو جانم فدایت باشد ای آرام جان

 

واژه ها گویی که عاجز ماندهاند از گفتنش                         آری آری باز عاجز مانده ام ای آرام جان

 

این غزل بود دست یا شعری و یا احساس من؟            من سرودم از برایت، تو پذیرا باش ای آرام جان

 

-------------------------------------------------------------------------------------------

سحر ملایی

باز عکس خال و ابرو می کشم

یکصدو ده مرتبه هو می کشم

مادرم می گفت ذکر هو بگیر

یا علی گو دست بر زانو بگیر

یا علی از جا بلندت می کند

درد ودنیا سر بلندت می کند

 

-----------

خواهم ز خدا که امتحانم نکند

                          غرف گنهم ولی رهایم نکند

                                    یک حواسته دارم ز خدای تو علی

                                                 در هر دو جهان از تو جدایم نکند

     -------------------

به نقل از دکتر شریعتی

خداوندا چرا وقتی که راه زندگی هموار می گردد

                                                                                    بشر تغییر حالت می دهد خونخوار می گردد

به وقت عیش  و مستی می نوازد ساز بی دینی

                                                                                به وقت تنگ دستی مومن و دیندار میگردد

 

 


برچسب‌ها:

حاضرین جلسه:

آقایان: رضا ملایی-علی احمدی-مرتضی اربابی- محمد احمدی- احمد عابدی- احسان عباس آبادی-

خانم ها: فاطمه حکم آبادی-نگین وکیلی- زهرا بداغ آبادی- فاطمه صادقی-مرضیه حاتم مقدم-سحر ملایی-فاطمه فقیهی- 

جلسه با قرائت دو بیت شعر(ترانه)  توسط آقای ملایی آغاز شد:

 

                           چه بی اندازه می خامت چقد زود عاشقم کردی

                            تو از تو خلوت شبهام ی دنیا بغض و کم کردی

                            چه بی اندازه درگیر نگاه آسمونیتم

                           چه تو خواب و چه بیداری به دنبال نشونیتم

                          یه دنیا از تو ممنونم برای این همه شادی

                         چه سرشارم از عطر تو، تو به من زندگی دادی 

سپس حاضران به ارائه آثار خود پرداختند:

شاعر خو ش ذوق انجمن آقای علی احمدی مثل جلسات قبل شعر طنز با موضوع "غرغرزنان " سروده بودند:

     

                    همیشه قصه زن هاست بی گمان غرغر

                                                   به جان مرد جماعت چه بی امان غرغر

                   هزار درد و مرض هرکدام درمانی

                                                    نگشت چاره درمان تو عیان غرغر

                 به جان شوهر بی چاره  گر بود رمقی

                                                   به صبح و شام ستانیش آن توان غرغر

                   به وقت ضیغ و نداری، نه وقت دارایی

                                                    همیشه و هم دم مشکل زنان غرغر

                   برای جامه، برای عدس، نخود و روغن

                                                 برای گوشت و مرغ و برای نان غرغر

                  اگر جه خانه مردم سکوت و خاموشی است

                                                   ولی چو دربگشایی ، شود عیان غرغر

                 ز صبح تا به شبان، کوه اگر ز جان بکنی

                                                  بیارزد این ونیارزد خری به جان غرغر

                 به بود غصه و غم د ربهار این خانه

                                                   نموده عیش بهارانه را خزان غرغر

                کجاست رستم دستان یل بدون رقیب

                                                  کزو کمر شکند اژدهای جان غرغر

              کجاست آرش نامی یگانه دوران

                                                که قلب او بشکافد خدنگ سان غرغر                                                               

              خوشا به حال جوانی که مرد و هیچ ندید

                                                 نه زندگی چنین و نه از زنان غرغر

سپس آقای عباس آبادی متن ادبی زیر را خواندند:

دی پی شیشه عینک ،معلم سرزنش وار به من می کرد نگاه .

             گوئیا میخواند چه در این دل دیوانه من می گذرذ.

                                                     می کند مطلب خود  عنوان

                                                                                      بچه ها عشق گناه است گناه

روز بعد اسم مرا می خواند بی خبر داد کشیدم غائب

بچه ها جملگی خندیدند که جنون گشته به طفلک غالب

       

                  آخر آنها که نمی دانستند دل آنها همه د رمکتب درس است و کتاب

                        دل من جای دگر پیش یار دگریست...

 

نگین وکیلی از عشق ممنوع می گوید:

 

"چه معنا و مفهومی می تواند داشته باشد چه معنایی چه مفهومی و دلیلی

زمان کودکیمان من بودم و او وقتی قایم باشک بازی می کردیم  او فقط مرا پیدا می کرد تنها مرا.اما حالا چه وقتی چشم می گذارد و من قایم می شوم یک نفر دیگر را پیدا میکند.روز بود که دست خود را در دست او خود را در کنار او تصور می کردی اما بعد باید تحمل کنی  که کنار دیگری باشد.روزی حاضر بودی به خاطرش جانت را هم بدهی چون فکر میکردی او هم همین طور است اما او حالا برای یک نفر دیگر جانش را فدا می کند.لباس عروسی که خود را در آن تصور می کردی زیبا وسفید هر باری که از کنار آن مغازه عبور میکردی از پشت شیشه تا مدت ها به آن خیره می شدی اما حالا دیگر دوست نداری تا آخر عمر لباس عروس بر تن کنی.حالا عشق چه معنایی می تواند داشته باشی عشق راست است یا دوست داشتن؟

وقتی عاشق کسی هستی از دست دادنش مرگ است و به او رسیدن پایان عشق وقتی که در کنارش هستی دیگر حسی را که قبلا داشتی نداری.انگار وجودش را احساس نمی کنی و برایت مهم نیست.یک روز تکیه گاهی استوار چون پدر را ترک می کنی تا به یک نفر دیگر تکیه کنی اما او جا خالی میدهد.و تو زمین می خوری که شاید دیگر رمق بلند شدن و جرئت ادامه دادن را نداشته باشی.ام جواب سوالم شاید این باشد که عشق هیچ مفهوم و دلیلی هم ندارد اما دوست داشتن زیباست .دوست داشته باشید عاشقی نکنید عشق دروغ است اما دوست داشتن حقیقت زندگی"

زهرا بداغ آبادی از فراغ پدر چه جانسوازنه میگوید:

ازم دوره اما دلم جاشه.خیلی دوسش داشتم اما خیلی زود از کنارم رفت هیچ نشونه ای ازش نیست.فقط محب هاشه که برام مونده به اندازه ای دوستش داشتم که هیچ کس فکرشو نمی کرد دلم تنگه آخه خب چیکار می تونم بکنم هیچ جایی نیست که بخام پیداش کنم اما یادش تو قلبم هنوز هست .داشت که میر فت بهم گفت که بر نمی گردم اما باور نداشتم و میگفتم شاید شوخی می کنه.اون شب که برنگشت صبح زود دیدم در می زنند نمیدونم کی پشت در بود وبدجوری در میزد آخه در زدن اینجور نبود ولی با کمی ذوق و اشتیاق بدون روسری و پا برهنه بیرون دویدم گفتم شاید اونی که برای دیدن من دلش تنگ شده و عجله داره شاید هم مشتاق دیدارمه.اما وقتی درو باز کردم دیدم که دوستش بود شناسنامه اش را میخواست گفت تصادف کرده باور نداشتم گفت بیار برم برسم به اتاق عمل.سریع آماده شدم وبه مادرم اطلاع دادم همه با هم رفتیم اما اون دروغ می گفت کفششو تو جاده ها ی پیچ در پیچ لای شیشه های خرد شده دیدم که تو خون بود بدجور بغض را گلومو بسته بود نمی تونستم اشکمو نگه دارم اما ختیارم دست خود م نبود بدون اینکه اجازه بگیره دیدم رو گونه هامه.

کمی اونورتر هم دیدم که تو چار دیواری که قدش خیلی کوتاه بود وسقف نداشت دراز کشیده میون کوه ها بدون اینکه باهام حرف بزنه تخت به خواب رفته بود اما بعدش فهمیدم که اون دیگه کنار من نخواهد بود حالم اونقدر بد بود که از هوش رفته بودم  اون لحظه بدترین لحظه های عمرم بود که داشتم سپری می کردم بعد که به هوش اومدم دیدم لباس سفید تنشه .همه اشک می ریختند منم که فقط کنارش 

 

 

                                                                                                                                 

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, ] [ 17:49 ] [ حسین ملکوتی اصل ]

 سایت بهترین خبر

 

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر…..….. من گرفتم تو نگیر

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر ………..من گرفتم تو نگیر

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر …………....... یاد آن روز بخیر

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر ……………..... من گرفتم تو نگیر

یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم …………………........تک و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر ………..……........من گرفتم تو نگیر

بودم آن روز من از طایفه درد کشان ……...… بودم از جمع خوشان

خوشی ازدست برون رفت وشدم لات وفقیر.….…من گرفتم تو نگیر

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم ………...... بستر راحت و نرم

زن مگیر؛ورنه شود خوابگهت لای حصیر.......…… من گرفتم تو نگیر

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم ……………….. مستحق لگدم

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر.…....من گرفتم تو نگیر

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام…. خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر……………..….… من گرفتم تو نگیر


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:ازدواج,مزایای ازدواج,مرد پس ازازدواج,زن ذلیلی,کتابخانه مسروری,, ] [ 9:38 ] [ حسین ملکوتی اصل ]
درباره وبلاگ

سال تاسیس:1392------------------------------- تعداد کتاب:5500 نسخه-------------------------- تعداد عضو:400 نفر-------------------------------- ساعات کار:8الی13/30 و 17 الی 19----------- شماره تماس:42543479------------------------- نمابر:45243478---------------------------------------------------------- امکانات----------------------- 1- بخش نشریات------------------------------------ 2- دسترسی به پایگاه نمایه مشتمل بر میلیونها مقاله جهت استفاده دانشجویان و محققان--------------------- 3-متصل به نرم افزار کتابخانه ای تحت وب سامان(با عضویت در کتابخانه از تمامی کتابخانه های سراسر کشور استفاده نمایید)------------------------------- 4- کافی نت (اینترنت پرسرعت ) با تخفیف ویژه اعضا 5-بخش مجزای کودک و نوجوان با انواع سرگرمی ها 6- سالن مطالعه برای برادران و خواهران با ظرفیت 300 نفر
نويسندگان
لینک دوستان



برای آگاهی از تازه های کتاب کلیک کنید

 سخنان ویزه

 
 

جریان فکری شهید مطهری

در زمان حیات آن شهید، کسانى
که او را مى‌شناختند، زیاد نبودند
و کسانى که به عمق برجستگى
و نورانیت فکرى او آشنا بودند،
بازهم کمتر بودند؛ اما امروز در
محیط ذهنى انقلاب،
جریان فکرىشهید مطهرى،
جریان ممتازى است.
این کتابها و مباحث و گفتارهایى
که آن عالم دلسوز و مؤید من
عند الله، به آن‌ها پرداخته است
چه مباحث اجتماعى، چه
مباحث فکرى، چه مباحث عمومى
و چه مباحث فلسفى خاص یکایک
آن‌ها، براى جامعه لازم و حیاتى
است. البته از این کتابها، همه
نمى‌توانند استفاده کنند سطح
خاصى دارد اما مى‌شود کارى کرد
که از این مطالب، همه‌ى جامعه و
جوانان ما استفاده کنند.|


 سخنرانى در دیدار با گروه کثیرى
از معلمان و مسئولان امور فرهنگى
کشور و جمعى از کارگران، به
مناسبت روز معلم و روز جهانى
کارگر۱۲/ ۰۲/ ۱۳۶۹

 ------------------------------

باید پدران و مادران ، بچه ها را
از اول با کتاب محشور و مأنوس
بکنند. حتی باید بچه های کوچک
با کتاب انس پیدا کنند.
بچه هایمان را هم از
اول کودکی عادت بدهیم که
کتاب بخوانند؛
مثلاً وقتی می خواهند بخوابند،
کتاب بخوانند و بخوابند.
وقتی که ایام روز فراغتی هست،
یا مثلاً روز جمعه ای که بازی
می کنند، بخشی از آن را
حتماً برای کتاب قرار بدهند.
در تابستان ها که بچه ها
و جوانان تعطیل هستند،
حتماً کتاب بخوانند؛
کتاب هایی را معین کنند،
بخوانند و تمام کنند.

  

پرداخت آنلاین

برای کمک به انجمن خیرین کتابخانه ساز استان خراسان رضوی روی تصویر زیر کلیک کنید

 

شماره حساب : 47979797/02 بانک ملت

 

 

مدیریت

 

 

نهاد

 

 

اداره

 

 

 

اتوماسيون اينترانت

 

اتوماسيون اينترنت

 

سامانه آمار

 

کتابخوانان

 

 

کتاب من

 

 

 ايميل

 

كتابخانه ديجيتال

 

خیرین

 

اطلس

 

 

 

ايران نمايه